دلبرا در خم ابروی تو حیران ماندم
وز پی لعل لبت بی سرو سامان ماندم
نرگس مست تو را دیدم و سرمست شدم
همچو مجنون ز همه خلق گریزان ماندم
گر چه از دفتر عمرم دو زمستان نگذشت
عمری اندر طلب عشق تو نالان ماندم
بهر نوشیدن یک جرعه ز پیمانه تو
روز و شب در جدل مردم نادان ماندم
من به حرمانم و از مجلس پاکان بیرون
از سر لطف تو در صحبت خاصان ماندم
گفتمت رخ بنما گفتی برون شو از خویش
مات در پیچ و خم این خط قرآن ماندم
قصه عشق چه سهل است به گفتارِ زبان
پشت دروازه این صحبت آسان ماندم
مکن ای دوست ، مکن با منِ دلخسته چنین
زیر بار غم عشق ای مه جانان ، ماندم
شرح دیوانگی از عشق ، فراوان گفتم
لافِ بیهوده زدم باز پیشان ماندم
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2